قهرمان داستان زندگی‌تان باشید، نه قربانی‌اش

زینب شاهدی/ مشاور روانشناسی- مجموعه‌ی نویسندگی خلاق

 

مراجعانم هرکدام با داستانی سراغ من می‌آیند.

یکی در میانه‌ی راه رابطه‌ای مانده و نمی‌داند ادامه دهد یا راه آمده را برگردد و از نو شروع کند. آن یکی خیانت دیده و یک‌شبه قصر رویاهایش فروریخته و همه آرزوهایش نقش بر آب شده است. دیگری را افسردگی امان نمی‌دهد و هر روز و شبش با این فکر آزارنده بی‌جواب می‌گذرد که این زندگی با این همه سختی‌اش چه ارزش زیستن دارد. یکی دیگر کودکی خوبی نداشته و ندانم‌کاری‌های پدر و مادرش زخم‌هایی در روانش ایجاد کرده که به این زودی و به این سادگی خوب‌شدنی نیست.

مراجعانم با داستان‌های گوناگونی سراغ من می‌آیند. هر داستان با همه‌ی داستان‌های دیگر فرق دارد. هر داستان پیرنگی دارد با سبکی خاصِ همان یک نفر، لحنی متفاوت از تمام داستان‌های دیگر، فراز و فرودهایی که هرگز در تاریخ تکرار نشده‌اند، و شخصیت‌هایی که فقط خودش می‌شناسدشان. هر داستان به نیت منحصربفردی روایت می‌شود، و در پس واژ‌هایش معنای متفاوتی نهفته است.

داستان‌های مراجعانم هرگز تکراری نمی‌شوند. آنها متعلق به آدم‌هایی خاص هستند که در زمانی خاص متولد شده‌اند و در تعاملاتی خاص با یکدیگر اتفاقاتی را رقم زده‌اند. چیزهایی که نمی‌تواند تکرار شود، چون هیچ‌کدام از آنها دوباره متولد نمی‌شوند، و هیچ‌کدام از اتفاقات دوباره نمی‌افتد.

فقط یک چیز هست که در اغلب داستان‌های مراجعانم تکرار می‌شود. یک عنصر تکراری که از قبل می‌توانم درباره‌ی همه‌شان حدس بزنم؛ همه‌ی داستان‌ها یک درونمایه‌ی کلی مشترک دارند: «منِ بیچاره در این اوضاع اسفناک گیر افتاده‌ام.»

«من بیچاره»

«اوضاع اسفناک»

و از آنها تکراری‌تر: «گیر افتاده‌ام»

اگر بخواهم ژانری برای داستان‌های مراجعانم انتخاب کنم، همه را زیرمجموعه‌ی یک ژانر می‌گذارم: ژانر قربانی.

داستان‌هایی که آنها از زندگی‌شان روایت می‌کنند داستان‌هایی از ژانر قربانی است؛ همه‌شان قربانیانی هستند گیرافتاده در داستانی از پیش نوشته شده که نمی‌شود کاری برایش کرد. داستان را کسی دیگر نوشته و کسانی دیگر اجرا کرده‌اند و آنها فقط قربانیانی در میانه‌ی داستانند. ژانر قربانی، ژانر غالب داستان‌هایی است که می‌شنوم.

و این قربانیان، آمده‌اند تا شاید مشکلی از مشکلات‌شان حل شود.

حدس من این است که مشکل آنها نه گیر افتادن در میان قصه‌ای تلخ، که انتخاب ژانر اشتباه برای داستان‌شان است. همان داستان را، با همان موضوع و درونمایه و پیرنگ و شخصیت‌ها و زاویه دید و همه‌چیز، می‌شود برداشت و برد به ژانری جدید. ژانری که می‌تواند نجات‌بخش باشد. ژانری که در آن شخصیت روبروی من نه قربانی، که قهرمان داستان خودش است.

ژانر قهرمانی.

داستان همان داستان است، با همان شخصیت‌ها و همان اتفاقات. با همان کشمکش‌ها و همان صعود و نزول. نه قرار است مراجع من در خانواده‌ای دیگر زاده شود که در آن پدر و مادری ایده‌آل در تربیتش هیچ کم‌وکسری نمی‌گذارند، نه شاهزاده‌ای با اسب سپید قرار است جایی وارد داستان شود و او را با خود به شهر پریان ببرد. داستان همان داستان است؛ فقط قربانی از بازی حذف می‌شود و قهرمان به‌جایش روی صحنه می‌آید. قهرمان، صحنه را به دست می‌گیرد.

قهرمان قربانی شرایط نیست. او شرایط را می‌سازد. قهرمان می‌تواند تصمیم بگیرد. می‌تواند دست به عمل بزند. او نقش اصلی داستان را بر عهده دارد. داستان بدون حضور او پیش نمی‌رود. او مهره اصلی است. فکرها و رفتارهایش تعیین‌کننده‌ی داستان است.

قهرمان نمی‌تواند قربانی باشد. قهرمان، قهرمان است. داستان بر او اتفاق نمی‌افتد. او خود راوی داستان است.

من داستان را به دست قهرمان می‌سپارم تا هرجور که دوست دارد آن را روایت کند. تا پایانش را همان‌طور که می‌خواهد رقم بزند. تا خودش تصمیم بگیرد که قهرمان با هر کشمکش چطور روبرو شود. قهرمان داستان چه بگوید و چه بکند و کجا برود.

و به این صورت، او سفر قهرمانی‌اش را شروع می‌کند.

ژانر قهرمانی عناصر داستان را دست نمی‌زند، فقط به قهرمان می‌گوید بیا و نقش‌آفرینی کن. و قهرمان، با همان قوانین بازی، نقشی را ایفا می‌کند که خودش می‌خواهد. او پایان داستان را رقم می‌زند.