شما نویسنده نیستید!
زینب شاهدی | مشاور روانشناسی، مجموعهی نویسندگی خلاق
برگهاش را چندبار بالا و پایین میکند و آخر زمین میگذارد و آهی میکشد: «ترجیح میدم نخونم. ببخشید.» و در جواب اشتیاق دیگر حاضران برای شنیدن نوشتهاش، این توضیح را اضافه میکند که: «چیز خاصی نیست. اون چیزی که دلم میخواست درنیومده. افتضاحه. نگران نباشین چیزی رو از دست نمیدین!» و نگاهش را پایین میاندازد. این انتخابش، پس از دو جلسه تمرین نیاوردن، واکنش استاد را در پی دارد: «بخون، اشکالی نداره. همین که دست به قلم بردی و نوشتی برای ما مهمه. ضمن اینکه تو همیشه نوشتههات جزو بهترینهاست. میدونم اینبارم همینطوره.»
«نه، به دلم ننشسته. راستش نوشتنش هم برام خیلی سخت بود. الانم برام بیمعناست. فقط خواستم تکلیفم رو انجام داده باشم.» از همه اصرار که میدانیم مطلبت قشنگ است و بخوان، و از او انکار که نه اصلا خواندنی نیست. و در نهایت، پس از کلی اصرار و انکار، فکر اصلیای که مانع نوشتن و خواندنش میشود بیرون میزند: «نوشتن برام سخت و بیمعناست چون مدام به خودم میگم وقتی نویسندههای بزرگ مطلبی رو به اون زیبایی نوشتن، دیگه من چرا باید به خودم زحمت بدم؟ مطلب من در برابر اونا هیچ ارزشی نداره.»
ثنا یکی از شاگردان کمالگرای کلاس است. او به ندرت مینویسد، اما نوشتههایش به مراتب از شاگردان دیگر کلاس مبتدی نویسندگی بهتر است. میدرخشد، همه تعریفش را میکنند و مشتاقند برای شنیدن نوشتههایش. ولی خودش هیچ خودش را قبول ندارد. او به ندرت مینویسد، و حتا کمتر از آن هم حاضر است نوشتههایش را به دیگران نشان دهد.
عفت خانم از جوانی مینوشته. در خانهاش کمدی دارد پُرِ دفترهایی که از نوشتهایش پُرند. خیلی وقتها که سر و کارش به این قفسه و یکی از این دفترها میافتد، داستانهایی در آن میخواند که برای خودش هم تازگی دارد! دفتر و قلم همیشه کنار تختش، در آشپزخانه، و حتا لابهلای لباسهایش در سفر هست. اما این نوشتنها بهجای اینکه مایهی خوشحالی و افتخارش باشد، شده است باری روی دوشش. مخصوصا حالا که پا به سن گذاشته و بیشتر به احتمال رفتن فکر میکند. سرنوشت این نوشتهها چه میشود؟ باید برایشان یک کاری کرد. چرا تا الان نتوانسته ازشان استفاده کند؟ چرا منتشرشان نکرده؟ کوه دفترچهها برایش شده مثل کوهی از غم و اندوه که پشتش را خمیدهتر میکند.
نویسنده چه کسی است؟
نویسنده میتواند تعریفهای مختلفی داشته باشد. حتا میشود به هر کسی که هر چیزی مینویسد گفت نویسنده. مثلا کسی که در رشتهی تخصصی خودش کتاب مینویسد، یا در وبسایت شخصیاش مطلب میگذارد، یا دربارهی موضوعات مختلف تولید محتوا میکند. حتا کسی که در اینستاگرام کپشن مینویسد. اما «نویسنده» در ذهن ما، و در تعریف رایجش، یک مفهوم دارد: کسی که نوشتن حرفهاش است و از این راه پول درمیآورد.
در ویکیپدیای فارسی، امروز که ۲۴ دیماه ۱۳۹۹ است، نویسنده اینطور تعریف شده:
«نویسنده به کسی گفته میشود که به نوشتن میپردازد. واژهی نگارنده نیز گاه هممعنی با نویسنده بهکار میرود. امروزه این لفظ عمومیت یافته و علاوه بر داستاننویسان به افرادی که در زمینههای دیگر نیز مینویسند اطلاق میشود. مانند نویسندگان نمایشنامه که به آنها نمایشنامهنویس یا نویسندهی متن فیلم که به آنها فیلمنامهنویس میگویند.»
در همین تاریخ، ویکیپدیای انگلیسی تعریفی از نویسنده آورده که عامتر است:
«نویسنده کسی است که واژههای نوشتاری را به سبکها و تکنیکهای مختلف بهکار میگیرد تا ایدههایی را به دیگران منتقل کند. نویسندهها انواع مختلف هنر ادبی و نوشتن خلاق را تولید میکنند، از جمله رمان، داستان کوتاه، کتاب، شعر، نمایشنامه، فیلمنامه، نماشنامهی تلویزیونی، ترانه، جستار و همچنین گزارش و مقالهی خبری که ممکن است برای مخاطب جالب باشد.»
این تعریف را از دایرهالمعارف مولفان جهان، نوشتهی فرانک نورتن مگیل، مربوط به سال ۱۹۷۴، آورده است.
تعریف اول سایت دیکشنری (dictionary.com) را هم از واژهی نویسنده بخوانیم تا دیدمان کاملتر شود:
«کسی که مشغول به نوشتن کتاب، مقاله، داستان و … است، بهویژه بهعنوان حرفه یا شغل.»
میشود با توجه به همهی اینها، دربارهی اینکه نویسنده کیست به جمعبندی رسید. اما ویکیپدیای فارسی جمعبندی بهتری دارد. این سایت در ادامهی تعریفش از «نویسنده»، تعریف پرویز ناتل خانلری را آورده که کل مطلب را به قشنگی بیان میکند:
«اگر نویسندگی را در کل به معنی عمل کسی که مینویسد بگیریم، هر کس را که بنویسد، اگر چه نوشتهی او سیاههی خرج خانه یا دفتر حساب دکانش باشد، نویسنده باید خواند. در این حال نویسندگی کار دشواری نیست. الفبا را باید شناخت و مختصر خطی باید داشت که خواندنی باشد. اما در اصطلاح، اینگونه کسان نویسنده خوانده نمیشوند. نویسنده کسی را گویند که کارش این است، یعنی معانی و مطالبی در ذهن دارد که از آن سود یا لذتی عام برای خوانندگان حاصل میشود و آن معانی را به طریقی مینویسد که همه به خواندن نوشتهی او رغبت میکنند و از آن لذت یا سود میبرند. معنی نویسنده در عرف، باز هم از این خاصتر است، کسی که کتابی دربارهی نجوم بنویسد، اگر چه اصول این علم را درست بیان کرده و نکتههای تازهای در آن به میان آورده، نویسنده نیست، منجم است. مؤلف کتابهای تاریخ و جغرافیا و فیزیک و شیمی را هم نویسنده نمیخوانند، عنوان این پژوهندگان: مورخ، فیزیکدان، شیمیدان است. اما اگر کسی در یکی از رشتهها کتابی بنویسد که هنرش در انشای عبارت و بیان مطلب، دلنشین و ستودنی باشد، او را گذشته از عنوانی که دارد، نویسنده هم میخوانند. پس نویسندگی هنر خوب و زیبا نوشتن است.»
تعریفش بینظیر است: «نویسندگی، هنر خوب و زیبا نوشتن است.» این را من انتخاب میکنم بهعنوان تعریف نویسندگی. و در نتیجه، تعریف نویسنده. دستکم آن تعریفی که کلیشه ذهن اغلب ماست. و اتفاقا همین تعریف از نویسنده است که کار خیلیهایمان را سخت کرده؛ نمیتوانیم بنویسیم و نمینویسیم، چون فکر میکنیم «خوب و زیبا» نخواهد بود. فکر میکنیم حتما باید «خوب و زیبا» بنویسیم و اگر چنین نمیشود پس همان بهتر که ننویسیم.
شما نویسنده نیستید، (یا لزوما نباید باشید)
نمیدانم شما که این را میخوانید چه کسی هستید. شاید هنر خوب و زیبا نوشتن را دارید، شاید هم ندارید. بههرحال، مهم نیست. منظورم این است که خوب و زیبا نوشتن اگرچه هنر است، نویسنده بودن اگرچه قابل ستایش است، اما نویسنده نبودن به معنی ننوشتن نیست. یا به عبارتی، هر نوشتهای نباید خوب و زیبا و هنرمندانه باشد. چون اصلا قرار نیست اینطور باشد. چون هر نوشتهای هدف خودش را دارد. شما نویسنده نیستید، چون خیلی وقتها اصلا قرار نیست – و نباید هم – خوب و زیبا بنویسید. فقط باید بنویسید. نوشتن اگرچه کار اصلی نویسندههاست، اما منحصر به آنها نیست! منظورم را گرفتید؟ بگذارید کمی بیشتر توضیح بدهم.
چشمهایتان را ببندید و یک نویسنده را در ذهنتان تجسم کنید. چه شکلی است؟ در چه فضایی قرار دارد؟ دور و برش چه میبینید؟ اصلا نویسندهها از نظر شما چهجوری هستند؟ حدسم این است که شما هم مثل من و خیلیهای دیگر، نویسنده را در یک اتاق پشت میزی رو به پنجرهای تصور میکنید که به باغی یا به شهری باز میشود، و نویسندهی داستان قلم در دست از این پنجره به افقی خیره شده و در اعماق ذهنش دنبال موضوعی برای نوشتن میگردد. اتاقش شاید بههمریخته است، شاید کلی کاغذ مچاله از نوشتههای قبلیاش که دوستشان نداشته گوشهای روی هم ریخته باشد، و یک چراغ مطالعه هم روی میزش هست. او برای نوشتن مطلبی ناب شاید روزها و حتا ماهها تقلا میکند، شاید سفری دور دنیا داشته باشد، یا به نقطهای دوردست که برایش پر از الهام است و ذهنش را از این حالت انسداد درمیآورد. و بعد، تولد یک شاهکار! بالاخره جایی، در نقطهای خاص از تاریخ زندگیاش، آن الهام از راه میرسد. انسداد ذهنی برطرف میشود و به ناگهان واژهها هستند که از ذهنش بر قلم و از قلمش بر کاغذ جاری میشوند و شاهکاری خلق میکنند که بیا و ببین!
نمیدانم این تصویر از کجا آمده، ولی هرچه هست از واقعیت کمی دور است. خیلی از نویسندهها اصلا چنین تجاربی را ندارند. من در گذشته نبودهام، ولی نوشتن این روزها تکنیکهای خاص خودش را دارد که با دنبال کردنشان، البته در کنار کمی استعداد ذاتی، میشود آثار خوب خلق کرد. نمونهی بارزش دیوید بنیاف، خالق «گیم آو ترونز» و داستانهای میخکوبکنندهی دیگر.
بگذریم. داشتیم از نوشتن میگفتیم، و اینکه لزوما نباید نویسنده بود تا نوشت. داشتن این نوع تصاویر کلیشهای از نویسنده و آن نوع اصول و قواعد برای نوشتن خوب، مانع میشود از بهره گرفتن ما از نوشتن. گفتیم نوشتن مال نویسندهها نیست، بلکه شاید نویسندهها مال نوشتن هستند! شما نویسنده نیستید، اما اجازهی نوشتن را دارید. بهتر بگویم، اجازهی بد نوشتن را دارید. شما نویسنده نیستید، پس انتظار هنرمندانه نوشتن را کنار بگذارید. بنویسید برای خودتان، برای دل خودتان، مثل عفتخانم. بنویسید برای بهتر شدن. حالا چاپ هم نشد نشد، چه اهمیتی دارد؟
نوشتن برای نوشتن
نوشتن فقط برای خدمت به ادبیات نیست؛ میتواند اهداف دیگری هم داشته باشد. نوشتن میتواند صرفا برای آرامش ذهن شما باشد، بدون اینکه کسی بخواهد متنتان را بخواند و خوب و زیبا بودن یا نبودنش را قضاوت کند. نوشتن میتواند برای خلق روابط بهتر باشد، بدون اینکه لازم باشد کسی از غیر بداندش. نوشتن میتواند برای حل دغدغههای ذهنی باشد، یا برای به واقعیت نزدیک کردن رویاها، یا فقط برای لذت بردن از زندگی. لذت بردن از آفریدن. از هنر. از به کلام درآوردن آنچه در اعماق درونمان نهفته بود. لذت بردن از واژهها، از جریان یافتن فکرها و ایدهها. نوشتن حتا می تواند درمان کند. شما نویسنده نیستید، اما میتوانید بنویسید؛ بدون اتاق رو به نمای بیرون، بدون موهای ژولیده، بدون کلمات فاخر، بدون قرارداد چاپ کتاب، و بدون هیچ چیز دیگر. تنها با یک قلم و یک صفحه روبرویتان!